تاريخ : يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

پویا ...

اون لحظه ای که دیدیم ... بعد از دو ماه و نیم ...

چه حسی داشتی ؟

کاش میدونستم

و کاش می‌پرسیدم ازت شیفتات تغییر نکردن؟

مثلا امشب سرکاری؟

و کاش بغلم میکردی

نه... کاش حداقل صدام میزدی

دلم برا شنیدن اسمم بین لبای تو تنگ شده

اسم من ... گلوی پویا 😭

خوشگل بودم؟!

وقتی تو بم زل نمیزنی نمیتونم احساس خوشگلی کنم

پویا ...

هروقت دلت برام تنگ شد ، زنگ بزن

حتی وقتی که میدونی خوابم ... که میدونی خاموشم ‌...

می‌دونم دلتنگی ولی بخواه که بدونم کی بیشتر ...

هیچی رو نریز تو خودت ... قربونت برم ❤️💜

.

پ.ن: چرا ساعت دستت نبود ؟





تاريخ : جمعه 28 ارديبهشت 1403 | 16:35 | نویسنده : ابرو کمون

بغض از دیشب مونده بود تو گلوم

تا الان که بالاخره تنها شدم و ترکید...

خیلی وقت بود گریه نکرده بودم

اگرم کسی دلیل گریه مو بپرسه واقعا نمیدونم چی میشه گفت

...

دیشب دلم نخواست جا هیشکی باشم . به هیشکی هم حسودیم نشد . نه علی، نه ممد، نه عباس ، نه هرکی که دیشب کنارت بود یا حتی هرشب کنارته

چون به نظرم پویای واقعی فقط کنار خودمه... که تصمیم گرفته کنارم نباشه . ینی تصمیم گرفته واقعی نباشه ... یا انقد عوض شه که کلا یکی دیگه بشه ...

اگه بدونی دیشب چقد دلم میخواست دست بزنم به ریشات که انقد باهاشون ور می‌رفتی ...

اگه بدونی چقد دلم دستاتو خواست ...

اگه بدونی چقدرررر میخواستم لباتو که تکون میخوردن ببوسم...





تاريخ : پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403 | 23:52 | نویسنده : ابرو کمون

این متن رو دو هفته پیش نوشته بودم ولی پست نکردم ...

حقیقتش دلم گرفت امشب ... وقتی همه چی تموم شد به این فک کردم که من چقدر به یاد توام و تو چقدر ؟

من چقدر دلم تنگ شده و تو چقدر ؟

اصلا اهل بده بستون نیستم ولی دلم گرفت از فکر کردن به این قضیه...

شاید اگه عمیق بخوایم جواب بدیم، تو بیشتر دلتنگ باشی ...

اما انقدر میخندی و خودتو به اون راه میزنی که انگار جواب ۱۸۰ درجه تغییر می‌کنه

می‌دونی که اصلا راضی نیستم به اینکه نخندی و از دوری من اذیت باشی ...

اما دوس دارم هروقت نگات میکنم بتونم حس کنم پویای منی و به قول خودت "فرار نکنی" همون جور که تو امروز از چشمام فهمیدی که مینای توام





تاريخ : پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403 | 18:47 | نویسنده : ابرو کمون

حالم خرابه پویا ...

حال تو چی ؟

دلم شور میزنه

دل تو چی ؟

دلم نمیتونم بگم چی میخواد

دل تو چی میخواد؟

پ.ن: میشه امشب پرنده م کنی؟

ویگن🎶





تاريخ : چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 | 13:42 | نویسنده : ابرو کمون

نمیدونی چقد نیاز داریم به قربون همدیگه رفتن 🫠

چیکار کنم با این وضع؟

"چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت،

که گر روزی برآید از دلم آهی،

بسوزد هفت دریا را ..."

.

پ.ن۱: آه....

پ.ن۲: سندش نکردم نترس 🥲





تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 | 3:45 | نویسنده : ابرو کمون

واقعا یادم نمیاد آخرین باری که از شدت ذوق زدگی خوابم نبرد کی بوده!؟!

ولی قطعا چند سال پیش بوده...

نمیدونم چند درصد این ذوق به پویا یا دلتنگیم ربط داره ... ولی درصد زیادیش برمیگرده به ذوق مینای ۹ سال پیش ...

همون ذوقی که یه عصر اردیبهشت کشوندش به دانشکده دامپزشکی ...

تنهاتر و خوشحال تر از همیشه ...

همون ذوقی که بارها تکرار شد ولی هرگز تکراری نشد . و نمیشه ...

هیچوقت هیشکی به اندازه ی مینا "طرفدارت" نبوده و نخواهد بود .

خیلــــی قبولت دارم... فقط حیف که نمیشه عکستو بذارم بک گراند گوشیم 🙈😂





تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

معین🎶

.

با این آهنگ میتونم بمیـــرم...





تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 | 0:12 | نویسنده : ابرو کمون

امشب طرفای ساعت ۹ خواستم بهت زنگ بزنم... نزدم... بغضم گرفت ...

کاش حداقل بگی که چطوری ...

کمه هرقدر تکرار کنم "دلم برات تنگ شده..."

کمه هرچی تکرار کنم "دلم خیلی میخوادت..."

به قول خودت :

"مزه ت

فقط تنت نیس

روحت

بهم وصله

حس میکنم

وصلیم بهم

...

مینام "





تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

یادم اومد چند روز پیشا گفته بودم خوشحالم مشغول تمرین میشی 😂

خب من که بعید می‌دونم حالا حالا ها تمرینی درکار باشه... ولی امیدوارم به یه چیزی خیلی مشغول باشی...

درسته هیچوقت دوس ندارم فراموشم کنی ، اما دلم راضی نمیشه انقدرم اذیت شی...

هرچند اذیت شدن از دوری من ، حتی اگه آلزایمر هم بگیری و منو یادت بره... بازم باهاته 😢

چرا کنارم نمیخوابی که همه مشکلات حل بشه ؟ 😭

وای پویا هیچی از بغلت بهتر نیس میمیرم برا حسش 😭





تاريخ : شنبه 22 ارديبهشت 1403 | 0:23 | نویسنده : ابرو کمون

سیمین غانم 🎶

.

برهنه از لباس غصه های دور و دیرین

بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه





تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 | 15:26 | نویسنده : ابرو کمون

مریض شدم 😭

سردرد دارم. بدنم انقد کوفته س که حتی نمیتونم بشینم دو دقه

یه فیلمی که خیلی دوس دارم رو خواستم ببینم ولی فقط ۲۰ دقه ش رو دیدم

خیلی ناراحتم که امروز نمیتونم تو برنامه عباس شرکت کنم.

اگه شیفتات تغییر نکرده باشن ،الان باید سرکار باشی ...

جون هیچی رو ندارم. ولی دلم میخواد همین یه ذره جونم رو میذاشتم واسه ... با تو

از اون روزاس که باید کارو میپیچوندی میومدی خونه پیشم 😁

شایدم خیلی روزامون از این روزا میشد...

ولی نه خونه ای هست نه ...

خیلی دلم میخوادت. همین 💋💜





تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 | 17:32 | نویسنده : ابرو کمون

سلام ❤️💜

همینجوری دلم خواست سلام کنم 😅

دلم واسه اون سلامی که موقع درآوردن کفشم میگفتم تنگ شده

واسه اون نگاه قشنگت که انگار هزار ساله ندیدیم ... واسه آرامش بغل بزرگت... دستات ... واسه بوت...

کرگدن خوشبوی من 😍🔥

ای بابا ... به هرچی فک میکنم داغ دلم تازه میشه ...

ولی مگه میشه به تو فکر نکرد؟

وقتی قشنگترین حس های زندگیمو بم دادی ...

لطفا تو دلت نگو : "خاک بر سر من" و "همش تقصیر منه"

همچنین اصلا نگو : "رهام کن"

راستی این فیلمایی که معرفی میکنمو اصلا نگاه میکنی؟؟؟؟

نمیشه که همه رو دیده باشی قبلا

اگر هم دیدی دوباره ببین به یاد من 😅

یه راستی دیگه ... عکس پروفایلمو دوس داری؟ اون لحظه داشتم به تو فک میکردم (واسه اینکه عکسم قشنگ بشه😁 )

چون سلام کردم انگار الانم باید بگم خدافظ

ولی از اونجایی که از خدافظی بدم میاد میگم مواظب پویام باش ... چون نمیذاره من مواظبش باشم 😒

پاهاشم ماساژ بده خیلی خستگی توش جمع شده 😭





تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 | 0:15 | نویسنده : ابرو کمون

یهو یادم افتاد چه ذوقی میکردی با رانندگی

چقد حالتو خوب میکرد ...

اینم ۹ماهه از زندگیت حذف شده...

مینا هم که حذف شده ... همه فشار افتاده رو دوش آبجو 😭

اونم که کار زیادی ازش برنمی‌اد... بار زیادی از رو دوشت برنمیداره

همه زندگی غصه شده و سنگینی کرده رو دلت

مینا قربون دلت بره

سهم منو چرا نمیدی ؟ 😔

.

پ.ن: میشه تو اون چنل تلگرام کلمه ی "صافی" رو سرچ کنی؟ (البته اگه داریش)

حس میکنم دلم خیلی میخوادش 🤦🏻‍♀😢

خشایار اعتمادی🎶





تاريخ : يکشنبه 16 ارديبهشت 1403 | 12:07 | نویسنده : ابرو کمون

مرده متحرک شدم پویا ...

فقط لبات می‌تونه زنده م کنه

از هیچی نه خیلی خوشحال میشم نه خیلی ناراحت ... متوسط شدم.

«متوسط خیلی مظلوم و دوست‌داشتنی‌ ست؛ چون در کارهای خیلی خوبی شرکت می‌کند و تحصیلات دارد. اما بعضی این‌ها رو تحت‌فشار قرار می‌دن و اینا ناراحت هستن. » 😁😁😁

قبلا گفتم بازم تکرار میکنم : "حتی وقتی میخندم و خوشحالم، یه خوشحال دلتنگم"

بیا بغلم کن دیگه 😒





تاريخ : جمعه 14 ارديبهشت 1403 | 23:15 | نویسنده : ابرو کمون

غذایی که هرچی ازش بخورم سیر نمیشم ، دلمه نیس ؛

تویی ... 🙈❤️💜





تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 | 22:20 | نویسنده : ابرو کمون

اینم وضعیت منه...

پیام هایی که هیچوقت خونده نمیشن ...

والا الکی میگن "دیوونه غم نداره... هیچ چیزی کم نداره" 😒





تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 | 1:06 | نویسنده : ابرو کمون

تو با لبات سفر کردی به عمیق ترین قسمت روحم ...

دیوونگی نگاهت رسید به ته قلبم و

با هر نفسی که تو بغلم کشیدی ، زندگی رو احساس کردم .

هرشب تو بغلت می‌خوابم ... داغی نفساتو... نرمی لباتو... بمی صداتو... امنیت دستاتو ... آرامش بودنتو... حس قشنگ خواستنت.. همیشه با منه❤️💜





تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 | 0:12 | نویسنده : ابرو کمون

کوروش یغمایی 🎶

.

دلتنگم و دیدار تو درمان منست

بی رنگ رخت زمانه زندان منست

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان منست

#مولانا

.

پ.ن۱: میون دوتا چشمون قشنگت دیگه چیا لونه کرده؟ 😔 قربون چشمات برم ...

پ.ن۲: میشه ببافی موهامو؟ بیای ببافی و بری همین 😔 قربون دستات برم ...





تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

گوگوش 🎶

.

مثل همیشه فقط تو صفحه چتمون می‌نویسم ... که ... چقدر میخوامت... و دلم الان دقیقا چی میخواد

اینجا حتی اگه هیشکی نخونه هم نمیشه هرچیزی رو گفت

تو چی؟ میریزی تو دلت؟

هر روز؟

یا خودتو زدی به فراموشی و مثلا بی خیالی ...

خیالم از یه جا راحته . اینکه یه کمم که شده با تمرینا مشغول میشی ، یه کمم که شده حالتو خوب می‌کنه

خوشحالم که عباس به قول خودش "گیرت آورد" 😁

.

پ.ن: ریتم آهنگشو نه زیاد، ولی شعرشو دوس دارم





تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1403 | 18:17 | نویسنده : ابرو کمون

یه خواب چقدر می‌تونه آزارت بده؟

من خواب ترسناک زیاد دیدم ... تیر خوردم ، خفه شدم، تو تاریکی گم شدم ... ولی انگار تهش میدونستم که خوابه، الکیه...

حتی خیلی وقتا تو این شرایط که بودم ، خودمو از خواب بیدار میکردم

ولی دیشب، وقتی تو رو اونجوری دیدم... انقد حالم بد شد که به ذهنم نیومد این فقط یه خوابه...

شایدم چون فقط یه خواب نبود ... 😔





تاريخ : جمعه 7 ارديبهشت 1403 | 5:11 | نویسنده : ابرو کمون

دلم داره میترکه... از ندیدن و نشنیدنت... از اینکه می‌دونم دل تو مدت هاست متلاشی شده ، ولی نمیذاری ببوسمش که خوب بشه

میگی دور بمون که زخمی نشی ولی زخم دوریت بدتر از هر چیزی داغونم می‌کنه

قربون دلت برم.. که هیشکی بهش فک نمیکنه حتی خودت ... ولی من بالاخره خوبش میکنم ... با صدام ... حرفام

با لبام.... حسم

با دستام... فکرم

با چشمام ... نگام

دلم سر رفته از عشقت

بیا که این همه احساس هدر نره...





تاريخ : پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403 | 0:15 | نویسنده : ابرو کمون

واقعا نیاز دارم چند دقه تو بغلت بمونم و فقط بوت کنم .

هرچند در خودم همچین توانایی ای نمی‌بینم 🤦🏻‍♀😅 ولی واقعا چیزی آرامش‌بخش تر از بغلت سراغ ندارم.

و چیزی لذت بخش تر از یکی شدن تن و روحمون 😔

نیازمند دز قوی ای از پویا هستم 😭

جواب سوالی که از خدا پرسیدی هم اینه که خدا تو رو برای من ساخته ❤️💜💋





تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403 | 0:20 | نویسنده : ابرو کمون

اگه هزار بار دیگه هم بگی "مینام" دلم می لرزه ❤️

اگه عشق یعنی پر کشیدن پس من پر میکشم میام رو پات میشینم 😢 💜

دوسِت دارم پویام ❤️💜

کی میشه باز بگی : "مینام... بیا" ؟





تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 | 0:21 | نویسنده : ابرو کمون

Elini tutmasam 🎶

.

İçimden söküpte alamazlar yaa

نمی توانند از درونم شکافته و بگیرند

Hayalini aklımdan çalamazlar ya

خیال تو رو از فکرم نمیتونن بدزدند

Hayatımdan seni alıp gittiler

از زندگی ام تو رو گرفتن و بردن (ولی)

Kurduğum dünyayı yıkamazlar ya

دنیایی که ساختمو نمیتون ویران کنن

Elini tutmasam uyuyamam ki

اگه دستتو نگیرم نمیتونم بخوابم که !

Sesini duymasam dayanamam ki

اگه صداتو نشنوم نمیتونم تحمل کنم که

Hayatım meçhule yol almış sanki

زندگیم به سوی ناشناخته راه گرفته انگار

Allahım bu acı bitsin yeter ... ☆☆

خدای من کاش این درد تمام بشه... بسه !

------

Tükendi ümitler kül oldu bitti

تمام شدند امیدها، خاکستر شدن رفتن

Güneşim soldu battı da gitti

خورشیدم پژمرده شد غروب کرد رفت

Hayatımdan seni alıp gittiler

از زندگی من ، تو را گرفتند و بردند...

Yaşama hevesim seninle gitti

هوس زندگی کردنم، از بین رفت با (رفتن) تو

.

.

پ.ن۱: اگه شیفتات تغییر نکرده باشن ، صب تو راه برگشت میتونی گوشش بدی 😢

پ.ن۲: میخوامت





تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 | 13:37 | نویسنده : ابرو کمون

همایون 🎶

.

قربونت برم که تو مستیات هم برام آهنگ میخوندی 😭

قربون غلط خوندنات قربون بغض تو صدات وقتی گفتی "تو آرزوی آخرمی" 😭

کاش آهنگ های بیشتری داشتم ازت 😔

تو حق گریه های منی... تو بغض تو صدای منی

.

پ.ن: زاندازه بیرون تشنه ام...





تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 | 1:07 | نویسنده : ابرو کمون

چقدر کم پیش میاد فیلمای جدید روح داشته باشن. ایرانی و غیر ایرانی هم نداره...

قبلا اکثر فیلما روح داشتن ،

واسه همینه هنوزم برا بار چندم میبینیمشون. هنوزم حرف دارن برا گفتن

چقد این فیلمو دوس داشتم. هر ۳,۴ ثانیه ش می ارزه به کل فیلمایی که این چند سال ساخته شده

چقد خوبه اینا رو قبلا ندیدم. که هنوزم بتونم کیف کنم که یه فیلم خوب دیدم 😍

از بازیگری چیزی نمیدونم ولی توام میدونی که تماشاگر بدی نیستم 😁

دلم فیلم دیدن با تو رو میخواد پویا

فقط با تو فیلم دیدنه که از تنها فیلم دیدن بیشتر میچسبه ❤️

.

#شهر_زیبا

#اصغرفرهادی





تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 | 0:33 | نویسنده : ابرو کمون

محمد معتمدی 🎶

.

پویا .. دلم بوتو میخواد ... فقط بوی تو... بوی پویام... بوی حال خوب... بوی تموم شدن حسرت ... بوی دیوونه شدن... وقتی بوت هست یعنی نفساتم هست ... دستاتم هست ... چشمای خوشگلت... لباتم هست 🙈

بغل بزرگت که خونه مه... پر آرامش ترین خونه 💜

حتی فکر دستات که میاد دور کمرم ذوبم می‌کنه 🫠

پویا... دلم صداتو میخواد در حالیکه نفست میخوره به گوشم

اگرم دوس نداری چیزی نگو... صدای قلبت کافیه ❤️

قلبتو ازم دریغ نکن 😭 مگه مال خودم نیس؟ 😔

.

پ.ن: من می سرایمت ؛ چون دل که آه را ...





تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 | 1:36 | نویسنده : ابرو کمون

آهای فرهاد دانشکده که دانشجو نبودی... بیا با گلی عزیز عزیزت حرف بزن

بیا دیوونه بازی دربیار براش

اونم دیگه دیوونته 😔

بیا بازم بهش بگو : "می ارزید" ❤️

.

پ.ن: از وقتی اون خوابو دیدم یه جوری شدم ...





تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 | 5:39 | نویسنده : ابرو کمون

شاید هیچ جوره نتونم دقیق توصیفش کنم

با حسرت میبوسیدیم ... دوتامون دیوونه شده بودیم... گفتم درا رو قفل کردن دیگه تا صب مجبوری اینجا بمونی...

هنوز داشتی میبوسیدی... گردنمو

یه چیزی بین خواب و خیال و واقعیت بودی ... حتی منم یه لحظه هایی نمیدیدمت فقط حست میکردم

درا باز شد ... خواستم بهت بگم تا وقت هست برو

زنگ زدی... صدای گوشیمو تا آخر کم کردم ... گوشی رو هنوز رو گوشم نذاشته بودم ولی صداتو شنیدم

گفتی :

مینا ... (دلم رفت واسه مینا گفتنت)

«ما» مهمیم ( دلم رفت واسه ما گفتنت... همیشه میگفتی تو مهمی ولی این بار گفتی ما 🫠 )

گفتم : یعنی تصمیمتو گرفتی ؟

گفتی : از هیچچچچچی نترسیااا... همش درست میشه

.

متوجه شدم از پشت در دارن حرفامو گوش میدن و یه کم سر و صدا شد ، بیدار شدم ...

الان ... کاش بغلم میکردی... کاش بودی

چون من از نبودنت میترسم

.

پ.ن: بترسم؟ یا بغلم می‌کنی ؟ 😭





تاريخ : جمعه 24 فروردين 1403 | 1:23 | نویسنده : ابرو کمون

شاید باورت نشه ولی همونقدر که نیاز دارم قربونم بری، نیاز دارم قربونت برم

این چندباری که ماساژت دادم به این فک کردم با این کار واقعا من بیشتر حالم خوب میشه یا تو 😁 شاید بگی دیوونه م ولی واقعا همینجوره

چقد لذت میبرم که با من حالت خوب میشه ... با هر چیز کوچیکی... واسه منم همینجوره پویا

توام واسه من پر از لذتبخش ترین حس هایی... از چشمات و صدات و نفسات تا نگات و حرفات و بودنت...

همه لذت هایی که ازشون محرومم

اینجا هرچی هم بگم باز خیلی چیزا رو نمیشه گفت ... ولی بدون هرچی تو میخوای و بهش فک می‌کنی یا شایدم سعی می‌کنی فک نکنی، منم می‌خوام و مدام تو ذهنمه

حتی شاید بیشتر از تو ... نمیدونم